هستی

اندیشه های من

هستی

اندیشه های من

ما ز قرآن مغز را بر داشتیم

پوست را پیش خران انداختیم.

                                ((مولانا))

ادبیات کودک-(۲)- اسماعیل اویاراوغلو

شعر کودک و نوجوان(2)

 

 

برگردان اشعار،،اسماعیل اویاراوغلو،، شاعر ترک

 

1)- کودک و بغض:

 

با خواندن روزنامه ی پدر....هر روز....بغضم میگیرد.......

 

در درونم........شیر پشمالوی خشم آلودی می غرد:

 

،،....دیروز در حادثه دو نفر کشته شد.........،،

 

،،......جوانی زیر شکنجه پلیس جان باخت......،،

 

،،.....قاتلین جوانان کشته شده پیدا نشد............،،

 

تا روزنامه را به  پایان رسانم.....شیری در درونم می غرد.

 

2--کودک و پرنده:

 

مادر .....که دوستم دارد....مرا...،،پرنده ی کوچک من،،...

 

...پرنده ی عزیز من،،...می حواند.

 

من.....هم کوچک مادر هستم......هم پرنده اش.

 

________________________________________

 

3)- کودک ودوستش:

 

با تو چون بازی کنم......تو و من ما می شویم.....تو منی..

 

من تو.....من و تو.....ما.

 

-___________________________________

 

4)- کودک و اسلحه:

 

هر سلاحی.....صدایی دارد....بخصوص.....

 

تپانچه( دان ن ن)—تفنگ(بام م م )-توپ(گام م م )—بمب(بوم م م )

 

اما کودکانی که با انها کشته می شوند....در هر کجای دنیا....

 

با یک کلام......درد را فریاد میکنند.......آه ه ه!....

 

 

5)—کودک و ستارگان:

ستاره ها...روز خواب و شب بیدار...گاه بیداری شان...

 

آسمان به پارک کودک می ماند......ماه(پدر) در وسط..

 

....... و دختر ها و پسرهای درخشان در اطراف.....

 

 

6--کودک و خورشید:

 

خورشید خانوم......خورشید خانوم......چه بچه ی مودبی...

 

همیشه حرف مادرش تو گوششه..........شب زود به خواب

 

میره.....بیدار میشه صبح زود.

 

______________________________________

 

7)-کودک و مادرش:

 

در چهره ی هر کودک....برق پنهانی است....مانده از آغازین

 

خنده.....از همان روز....که مادر را....اولین بار....بدید و

 

بشناخت.

 

برق پنهان چهره هر کودک را....تنها....مادرش بیند و بشناسد.

 

________________________________

 

8)- کودک و میز:

 

ای ی ی ی.........تنها میز خانه ی فقیرانه مان............

 

رویت غذا می خوریم.....مادر روی تو بر رخت ها اتو

 

می کشد....پدر روی تو چیز می نویسد.....و من روی تو

 

تکلیف شبم را تمام میکنم.

 

راستی بر تو حیرانم....چگونه این همه خستگی را تحمل

 

میکنی؟ نه خواب داری ....نه غذا...... همیشه بر سر پا.

شعر کودک

ادبیات ترک

 

شعر کودک و نوجوان

 

برگردان نمونه هایی از اشعار،، اسماعیل اویاراوغلو،،

 

1)-کودک وشعر:

 

عموهای عینکی

 

حرفای عجیب غریبی

 

تو کتاب می نویسن

 

اسم شونو ،، شعر میذارن،،.

من  ازون وراجی یا

 

هیچ چی حالیم نمیشه

 

چون توشون؛ از نان و بستنی و بادبادک

 

حرفی پیدا نمیشه.

_____________________________________

 

2)-کودک و شب:

 

دوست میدارم، شب را...............زیرا........بچه ها در تاریکی

 

..........همه یکسان به نظر می آیند........نه کسی می بیند.......

 

پای احمد لخت است.........نه کسی؛ وصله ی پیراهن اکرم را

 

می بیند.......نه لباس نوی دارا و همایون را......دوست میدارم

 

شب را............زیرا............میشود پنهان در تاریکی........

 

فرق یک طفل فقیر........با فلان بچه ی ثروتمند.

 

 

3)_ کودک و رنگ ها

 

رنگ ها نیز زبانی دارند................سرخ می گوید........جنگ....

 

جنگ.....جنگ....... و سفید.......دوستی، صلح، صفا.........

 

زرد ازحسرت و اندوه...... و یشمی ....از خوش بینی می گوید.

 

من رفیقانم را با نگاهی..... چون برف ....سفید... می نگرم.....

 

و تو گویی...... از سینه ی من.....بوی دل انگیز سفیدی......سوی شان می پاشد.

3)- کودک و بادبادک:

 

او در آن سوی نخ قرقره............من در این سو.......او......

 

در آن بالا ها....... در هوا در پرواز......من هم ....اینجا...

 

رو زمین......می پرم از شادی.

 

 

44)- کودک و آب

 

 کودک به آب ماند...... پاک و زلال و شفاف......می شوید

 

از دل ما........غمها و غصه هارا.

 

 

5)-کودک و بازی:

 

چة سبزی ای دوس داری؟....... هویج ، گوجة ، بازی...........

 

چه میوه ای دوس داذی؟............سیب، انار  ریا، بازی......

 

از خوردنی های جهان!! بازی را دوست دارم.......اگر هم...

 

چیزی نخورم........بعد از بازی سیر میشم.

 

 

 

 

 

__________________________________________